باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) این نام بصورت باشجرد و باشقرد نیز آمده است و نام بلادی است بین قسطنطنیه و بلغار. المقتدر باللّه ، احمدبن فضلان بن عباس بن راشدبن حماد را
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) گویا قریه ای است در موصل . (مراصد الاطلاع ). ظاهراً مقصود همان طایفه ٔ موسوم به باشغرد بوده اند که در معجم البلدان از آنان ذکری در نواحی
باشقردلغتنامه دهخداباشقرد. [ ق ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در دامنه های جبال اورال . در تقسیم بندی ممالک چنگیزاین ناحیه و ناحیه ٔ بلغار سهم جوجی گردید و چون جوجی قبل از فوت پدر مرد این ار
باشغردیهلغتنامه دهخداباشغردیه . [ غ ِ دی ْ ی َ ] (اِخ ) مردمی در حلب که موی و چهره ٔ اشقر و مذهب ابوحنیفه داشتند و منسوب به طایفه ٔباشغرد در ماوراء قسطنطنیه بودند، در مملکتی که آنرا
بادغردلغتنامه دهخدابادغرد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) بادگیر باشد. (برهان ) : بسا جای کاشانه ٔ بادغردبدو اندرون شادی و نوش خورد. ابوشکور (از لغت فرس اسدی ). بادگیر خانه ای که از همه طرف ب
باشجردلغتنامه دهخداباشجرد. [ ج َ ] (اِخ ) نام بلادی میان قسطنطنیه و بغداد. (تاج العروس ). رجوع به باشغرد و باشقرد شود.
باشغردیهلغتنامه دهخداباشغردیه . [ غ ِ دی ْ ی َ ] (اِخ ) مردمی در حلب که موی و چهره ٔ اشقر و مذهب ابوحنیفه داشتند و منسوب به طایفه ٔباشغرد در ماوراء قسطنطنیه بودند، در مملکتی که آنرا
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) ظاهراً لغتی در گرد پساوند امکنه : باشغرد. رجوع به غر شود.
باشجردلغتنامه دهخداباشجرد. [ ج َ ] (اِخ ) نام بلادی میان قسطنطنیه و بغداد. (تاج العروس ). رجوع به باشغرد و باشقرد شود.
باشقرلغتنامه دهخداباشقر. [ ق َ] (اِخ ) ناحیه ای متصل به بلاد فرنگ . (از حبیب السیر ج 3 ص 75) : چون با تو از آن مهم باز پرداخت به صوب کلار و باشقر که متصل ببلاد فرنگ بود و متوطنان
بادغردلغتنامه دهخدابادغرد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) بادگیر باشد. (برهان ) : بسا جای کاشانه ٔ بادغردبدو اندرون شادی و نوش خورد. ابوشکور (از لغت فرس اسدی ). بادگیر خانه ای که از همه طرف ب