لغتنامه دهخدا
باسقاق .(اِ) به محاوره ٔ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار. شحنه . (آنندراج ). نایب پادشاه . امیر. حاکم . (ناظم الاطباء). کلمه ٔ مغولی شحنه . خان . (یادداشت مؤلف ). ج ، باسقاقان : بعضی را گرفته و باسقاق نشانده . (جهانگشای جوینی ). و یاسا رسانید که سروران و