باسعودلغتنامه دهخداباسعود. [ س ُ ] (اِخ ) کنیت ابوالحسن خرقانی رحمةاﷲ علیه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تا یکی روزی بیامد با سعودگورهارا برف نو پوشیده بود. مولوی .و این از تصرفات ایرانیان در کنیه های تازی است که ابا و ابورا بصورت (ب
سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
یبوستلغتنامه دهخدایبوست . [ ی ُ س َ ] (ع اِمص ) یبوسة. خشکی و عدم تری . (ناظم الاطباء). خشکی . (غیاث اللغات ) (السامی ) : گرچه در خشکی هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست . مولوی . || ضمور و لاغری . (ناظم الاطباء). || ناروانی