باستارلغتنامه دهخداباستار. (ضمیر مبهم ) (باستار و بیستار) از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان . (انجمن آرای ناصری ). چون لفظ فلان و بهمان است . (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). و
باستارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم؛ فلان. باستار و بیستار: [قدیمی] فلان و بهمان.
باستان شناسیلغتنامه دهخداباستان شناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) علم به آثار تاریخی . شناسایی عتیقات . علم به آثار عتیقه . اصطلاح فرهنگستان ایران در برابر آرکئولوژی .- اداره ٔ کل باستانشناس
گنج روانلغتنامه دهخداگنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و م
باغی محلهلغتنامه دهخداباغی محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت بآستارا میان پر سر و امیر محله در 83000گزی رشت .
بیسارلغتنامه دهخدابیسار. (ضمیر مبهم ، از اتباع ) از اتباع فلان است . گویند فلان و بیسار یا فلان فیسار؛ فلان و بهمان . فلان بهمان . باستار. (یادداشت مؤلف ). فلان و فیسار. فلان فی
بیستارلغتنامه دهخدابیستار. (ضمیر مبهم ، از اتباع ) فلان و بهمان . (جهانگیری )(رشیدی ). مانند فلان و بهمان و همچنانکه فلان و بهمان را گاهی با هم و گاهی جدا از هم گویند بیستار را نی