باسبوسلغتنامه دهخداباسبوس . (اِ) نوعی از ریحان باشد که آنرا مرزنگوش خوانند. و بعربی آذان الفار گویند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). وسبب این اسم (یعنی مرزنگوش ) آن است که م
بابوسلغتنامه دهخدابابوس . (اِ) بلغت رومی ، کودک و کودک شیرخواره و بچه ٔ ناقه . (آنندراج ). و لغویین عرب گویند لغت رومی است .
بابوس بیکلغتنامه دهخدابابوس بیک . [ ب ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از جنگجویان قلعه ٔ ظفر کابل که با همایونشاه پادشاه افغانستان میجنگیدند: ... میرزای مذکور [میرزا کامران حاکم قندهار] از ازبکان
باسطوسلغتنامه دهخداباسطوس . (ع اِ)قصب الساج : هو قصب الفارس و هوالاندلسی و یقال له باسطوس و هوالمصمت و هوالذی یعمل منه النشاب و منه ما یقال له بلش ... (دزی ج 2 ص 352) و رجوع به قص
باسلوسلغتنامه دهخداباسلوس . [ س ِ ] (یونانی ، اِ) بمعنی پادشاه . (ناظم الاطباء). به یونانی پادشاه را گویند. (آنندراج ). رجوع به بازیلی کوس شود.
بالیوسلغتنامه دهخدابالیوس . (اِخ ) ولایت قندهار راگویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است . ولایت قندهار. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). نام
حبق الفنالغتنامه دهخداحبق الفنا. [ ح َ ب َ قُل ْ ف َ ] (ع اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: هو المرزنجوش . و در بعض نسخ حبق القنا آمده است . و در منتهی الارب نیز حبق القنا آمده است و آن را