2106 مدخل
سهل
بیسانی . [ ب َ ](ص نسبی ) نسبتی است به بیسان . (از انساب سمعانی ).
ضربه زدن
خواباندن – خواب کردن
رساندن
تپه ای باسانی در یساقی کردکوی
بسهولت . [ ب ِ س ُل َ ] (ق مرکب ) بآسانی و بی دشواری . (ناظم الاطباء).
ماشه مو، ماشه دوم تفنگ، باسانی حرکت کننده
آسان، اسان، باسانی قابل اجرا، سهل الحصول
دالق . [ ل ِ ] (ع ص ) سیف دالق ؛ شمشیر بآسانی برآینده از نیام . (منتهی الارب ).