لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن هشام از مردی و او از اسلم روایت کند: کان معنا رجل یقال له احمر بأساً، و کان شجاعاً، و کان اذا نام غطّ غطیطاً منکراًلایخفی مکانه ... فاذا بُیّت الحی ّ صرخوا: یا احمر! فیثور مثل الأسد لایقوم لسبیله شی ٔ. و «احمر بأسا» چنانکه مقریزی توهم کرده اسم م