بازفرستادنلغتنامه دهخدابازفرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پس فرستادن . بازگرداندن . مراجعت دادن : ملک (عرب ) گفت ایشان [ رسولان عرب ] را بگوئید که شما ازمن هیچ چیز نیابید مگر لختی
باز جای فرستادنلغتنامه دهخداباز جای فرستادن . [ زِ ف ِرِ دَ ] (مص مرکب ) بجای نخست برگرداندن . بخانه ٔ خودبازگرداندن . به مستقر خویش بازفرستادن : فرستمت با نیکوئی باز جای تو باید که باشی خ
مزورلغتنامه دهخدامزور. [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تزویر. کژ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دروغ . (از اقرب الموارد) (دهار). مزخرف . مموَّه . بهتان . (یادداشت به خط مر
باز جای فرستادنلغتنامه دهخداباز جای فرستادن . [ زِ ف ِرِ دَ ] (مص مرکب ) بجای نخست برگرداندن . بخانه ٔ خودبازگرداندن . به مستقر خویش بازفرستادن : فرستمت با نیکوئی باز جای تو باید که باشی خ
بازلغتنامه دهخداباز. [ زِ ] (حرف اضافه ) سوی و طرف و جانب .(برهان ) (دِمزن ) (جهانگیری ). جانب . (غیاث ). سوی و جانب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). جانب . (رشیدی ) (التفهیم ). ر
فرستادنلغتنامه دهخدافرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص ) گسیل کردن . ارسال . (یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم ب
حدیبیهلغتنامه دهخداحدیبیه . [ ح ُ دَ بی ی َ / ح ُ دَ بی َ ] (اِخ ) نام موضعی به دوفرسنگی مکه و بعضی به نه میلی مکه گفته اند. و آن نام چاهی یا نام درختی خمیده است که بدانجا بود، و