بازلغتنامه دهخداباز. (اِ) گشادگی میان هر دو دست را گویند چون از هم بگشایند و آنرا نیز بترکی قلاج خوانند و بعربی باع گویند. و به این معنی بازای فارسی هم آمده است . (برهان ) (دِم
بازلغتنامه دهخداباز. (ص ) گشاده که در مقابل بسته باشد. (برهان ) (دِمزن ). گشاده . (غیاث ) (انجمن آرا)(آنندراج ) (سروری ) (رشیدی ) (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 181). گشوده . مفت
بازلغتنامه دهخداباز. (اِخ )موضعی در سیستان . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 187 احتمال داده اند که محلی بوده است در سیستان . رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 18
استادلغتنامه دهخدااستاد. [ اِ ] (فعل ) این فعل در زبان پهلوی مورد استعمال داشته است و در فارسی نادر آمده است : [ ابومسلم ] به حلوان شد، باز خلعتها آوردند، بنهروان شدو سپاهها رسید
شهرورازلغتنامه دهخداشهروراز. [ ش َ وُ ] (اِخ ) شهربراز. فرخان . یکی از سرداران اواخر دوره ٔ ساسانی که او را «رومیزان » میگفتند و لقب او شهروراز بود. وی درزمان خسرو بلاد شام و بیت ا
اردنلغتنامه دهخدااردن . [ اَ دَ / اُ دُن ن ] (اِخ ) رودخانه ای نزدیک بدمشق .گویند مریم عیسی علیه السلام را در آن رودخانه شست . (برهان ). نام رودی که دریاچه ٔ طبریه را به بحیره ٔ
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از
باب ابی الفضللغتنامه دهخداباب ابی الفضل . [ ب ِ اَ بِل ْ ف َ ] (اِخ ) محلی در منتهی الیه نهر بخارا : نهر بخارا نهری بود بزرگ و چندین نهر کوچک از آن برآورده بودند یکی از آنها معروف بنهر ف