بازیگوشدیکشنری فارسی به انگلیسیarch, coltish, frivolous, kittenish, mischievous, playful, sly, wanton
بازیگوشلغتنامه دهخدابازیگوش . (ص مرکب ) مشغول به بازی . (ناظم الاطباء). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. (غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. (انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آن
بازیگوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد.۲. [قدیمی، مجاز] شوخ.
سربههوافرهنگ مترادف و متضادبازیگوش، بیتوجه، بیقید، بیبندوبار، لاابالی، بیدقت، بیمبالات، غافل، لاقید ≠ سربهزیر، دقیق، مراقب