بازیگردیکشنری فارسی به انگلیسیactor, actress, artist, artiste, entertainer, performer, player, Thespian
بازیگرفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند ≠ تماشاچی، تماشاگر، تماشایی ۲. بازیکن ۳. نقشپرداز ۴. نیرنگباز، فریبکار، حقهباز
بازی علامتدهیsignalling gameواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی پویای بیزی (Bayesian) شامل یک بازیگر فرستنده و یک بازیگر گیرنده که در آن نوع فرستنده را ماهیت آن تعیین میکند و گیرنده علیرغم مشاهدۀ پیام از نوع فرست
بازپیچلغتنامه دهخدابازپیچ . (اِ مرکب ) بازنیچ . مهره ٔ چندی است که بر ریسمان بندند و از بالای گهواره ٔ اطفال آویزند تا ایشان بدان بازی کنند و آنرا بعربی دأداءة گویند. (برهان ) (ن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززس
روزگارلغتنامه دهخداروزگار. (اِ مرکب ) از: روز + گار. (از غیاث اللغات ) در پهلوی روچکار مجموعه ٔ ایام . (فرهنگ فارسی معین ). ایام . زمان . وقت .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) م