بازکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ه، کلید، سوئیچ، دستگیره، آیفون، دربازکن برقی استارت، پُل، کلید (برق)، رله، استپ ◄ وسیلۀ برقی آغازکننده: کلید، ماشه، دکمه، شستی، وسیله، وسیلۀ اقدام، ن
بازکنندهdisintegrantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که موجب از هم باز شدن اجزای قرص در تماس با مایع درون معده و روده میشود
خواب گولغتنامه دهخداخواب گو. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) بازگوکننده ٔ خواب . آنکه خواب خود گوید. آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف ). || معبر.خواب گزار. آنکه تعبیر خواب کند. (ی
مدللفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ، نشاندهنده، نمایانگر، مثبت، بیانگر، بازگوکننده، تأییدکننده، اقناعکننده، متقاعدکننده منتجه نسبی مبادی ایجابی
مترجمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه میکند.۲. [مجاز] بازگوکننده؛ بیانکننده: این شعر مترجم احساسات شاعر است.