بازپس دادنلغتنامه دهخدابازپس دادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) رد کردن . مسترد کردن : بعد از آن برده های قبیله سرق بازپس دهند. (تاریخ قم ص 300).گر تضرع کنی و گر فریاددزد زر بازپس نخواهد داد. سعدی (گلستان ).تو
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپس ایستادنلغتنامه دهخدابازپس ایستادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) باز پس استادن . عقب ماندن . بدنبال ماندن .سپس ماندن . تخلف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). اِذمام . (تاج المصادر بیهقی ) : پس بیژن از پدرو ملک بازپس استاد و آنجا بماند. (تاریخ قم ص 80</
بازپس هشتنلغتنامه دهخدابازپس هشتن . [ پ َ هََ / هَِ ت َ ] (مص مرکب ) بازپس گذاشتن . بازپس نهادن . ذخیره کردن . || ترک کردن . بعقب افکندن : نه حق را بازپس هشتم نه باطل نکردم فرق از معروف ، منکر. ناصرخسرو.
بازپس سپردنلغتنامه دهخدابازپس سپردن . [ پ َ س َ / س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس رفتن . بازپس پیمودن : بازپس سپرم ؛ ای باز پس روم و رجوع کنم . (آنندراج ). و رجوع به بازپس رفتن شود.
بازپس سپریدنلغتنامه دهخدابازپس سپریدن . [ پ َ س َ / س ِ پ ُ دَ ](مص مرکب ) بازپس سپردن . رجوع به بازپس سپردن شود.
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از