بازپس دادنلغتنامه دهخدابازپس دادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) رد کردن . مسترد کردن : بعد از آن برده های قبیله سرق بازپس دهند. (تاریخ قم ص 300).گر تضرع کنی و گر فریاددزد زر بازپس نخواهد داد
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس انداز
بازپسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره. بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن. بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
واپس دادنلغتنامه دهخداواپس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازپس دادن . دوباره پس دادن . (ناظم الاطباء). رد. رد کردن . مسترد داشتن : قبا تنگ آید از سروش چمن رادرم واپس دهد سیمش سمن را.
تن دادنلغتنامه دهخداتن دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن و قبول کردن و رضا دادن . (ناظم الاطباء). تن دادن چیزی را و به چیزی و در چیزی و تن نهادن بر چیزی ؛ کنایه از رضا دادن و قب
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن