بازوندیلغتنامه دهخدابازوندی . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی جنوب سپیددشت و در 42 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ فرعی خرم آباد به کوهد
بازخندیدنلغتنامه دهخدابازخندیدن . [ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن : چون سید عامری چنین دیداز گریه گذشت و بازخندید. نظامی .گفتی به سخن چو کار بندندزآن نظره چو غنچه بازخندند. نظامی . |
بازرندیدنلغتنامه دهخدابازرندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . صاف کردن . تراشیدن . زدودن : چشم دلت از خواب غفلت باز کن زنگ جهل از دل به دانش بازرند. ناصرخسرو.و رجوع به رندیدن
بازوبندیلغتنامه دهخدابازوبندی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بازوبند:قرآن بازوبندی . (یادداشت مؤلف ). || نوعی نقش قالی . گل بازوبندی در قالی . (یادداشت مؤلف ).
بازخندیدنلغتنامه دهخدابازخندیدن . [ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن : چون سید عامری چنین دیداز گریه گذشت و بازخندید. نظامی .گفتی به سخن چو کار بندندزآن نظره چو غنچه بازخندند. نظامی . |
بازرندیدنلغتنامه دهخدابازرندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . صاف کردن . تراشیدن . زدودن : چشم دلت از خواب غفلت باز کن زنگ جهل از دل به دانش بازرند. ناصرخسرو.و رجوع به رندیدن