بازبانلغتنامه دهخدابازبان . (اِ مرکب ) بازبار. بازبام . نگاهدارنده ٔ باز. رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود.
باجبانلغتنامه دهخداباجبان . (ص مرکب ، اِ مرکب )باجگیر. باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است . کالرصد الذی علی طریق القافلة؛ بمانند باجبان که بسر راه باشد. (فتوح البلدان ص 411 س 11): مرصاد و مرصد جای رصد باشد که باجبان بایستد. (ف
بزبانلغتنامه دهخدابزبان . [ ب ُ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) محافظ بز. نگهبان بز. || (اِخ ) عیوق را بزبان خوانند. (از التفهیم از یادداشت دهخدا). || نام محله ای به مرو. (یادداشت دهخدا).