منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل
منجللغتنامه دهخدامنجل . [ م ِ ج َ ] (اِ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان ) (آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الا
منجللغتنامه دهخدامنجل . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) داس . ج ، مناجل . (مهذب الاسماء)(آنندراج ). داس و ابزاری که بدان درو می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِحصَد. مِقضَب . مِقضاب . مِحطَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بود ابلق زمان در تک تا شود منجل هلال م
منزلت داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ارج داشتن، قرب داشتن، قدر داشتن، حرمتداشتن ۲. ارزش داشتن، اهمیت داشتن، اعتبارداشتن ۳. شان داشتن، مرتبت داشتن ۴. مکانتداشتن، درجه و پایه داشتن
منزل نمالغتنامه دهخدامنزل نما. [ م َزِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) منزل شناس : بدان تا دلم منزل فقر گیردبه از صبر منزل نمائی نبینم . خاقانی .رجوع به منزل شناس شود.<br
بی منزلیلغتنامه دهخدابی منزلی . [ م َ زِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + منزل + ی ) بی مقامی . بی جایگاهی . بدون منزل (مرحله ) بودن : همتش از غایت روشندلی آمده در منزل بی منزلی . نظامی .رجوع به منزل شود.
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م َ زِ / زَ ] (ع مص ) نزول . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزول شود.
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م ُ زَ ] (ع ص ) فروفرستاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروفرستاده شده . (غیاث ) (آنندراج ). نازل کرده شده . فرودآمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : عالی دو آیت است علا و بها به هم در شأن دین و دولت تو هر دو منزل است . <p class="au
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م ُ ن َزْ زَ ] (ع ص ) فروفرستاده : والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق . (قرآن 114/6).
منزللغتنامه دهخدامنزل . [ م ُ ن َزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تنزیل . فروفرستنده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قال اﷲ انی منزلها علیکم . (قرآن 115/5). رجوع به تنزیل شود.
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [ خوَش ْ/ خُش ْ م َ زِ ] (ص مرکب ) آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج ) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند.
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [خوَش ْ / خُش ْ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چارمنزللغتنامه دهخداچارمنزل . [ م َ زِ ] (اِ مرکب ) چهارمنزل . شریعت ، طریقت ، معرفت ، حقیقت . (آنندراج ) (غیاث ). منزل شریعت ، منزل طریقت ، منزل معرفت ، منزل حقیقت ، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت .
ساعتلوی منزللغتنامه دهخداساعتلوی منزل . [ ع َ م َ زِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . واقع در 20هزارگزی شمال باختری ارومیه ، در مسیر راه شوسه ٔ ارومیه به سلماس . جلگه ای ، و هوایش معتدل سالم ، و آبش ازنازلوچای ، و محصولش غلات ، کشمش ، چغند
سرمنزللغتنامه دهخداسرمنزل . [ س َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) منزل . مسکن . مقام . (فرهنگ فارسی معین ). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن : طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم . خاقانی .سرمنزل فراغت نتوان ز دس