بازنجانلغتنامه دهخدابازنجان . [ ] (اِخ ) نام تیره ای از عشایر کرد. بنابر مسطورات فارسنامه ، یکی از عشایر شبانکاره «رم -البازنجان » بوده که همان بازرنگی است . مسعودی در مروج الذهب آ
باذنجانلغتنامه دهخداباذنجان . [ ذَ / ذِ ] (معرب ، اِ) معرب باذنگان . ترکاری معروف که بهندی بیگن گویند. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از بادنجان فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). باتن
زم البازنجانلغتنامه دهخدازم البازنجان .[ زُم ْ مُل ْ زَ / زِ ] (اِخ ) رم بیزنجان . رم بازنجان . جایی در حوالی بیضای فارس که محمدبن واصل از یعقوب لیث شکست سختی دید. مرحوم بهار در حاشیه ٔ
زم البازنجانلغتنامه دهخدازم البازنجان .[ زُم ْ مُل ْ زَ / زِ ] (اِخ ) رم بیزنجان . رم بازنجان . جایی در حوالی بیضای فارس که محمدبن واصل از یعقوب لیث شکست سختی دید. مرحوم بهار در حاشیه ٔ
بازرنگیلغتنامه دهخدابازرنگی . [ ] (ص نسبی )منسوب به سلسله ای از پادشاهان محلی فارس که در استخر سلطنت داشتند. زن ساسان ، جد اردشیر، موسوم به رام بهشت ، دختر یکی از همین پادشاهان باز
بیضنجانلغتنامه دهخدابیضنجان . [ ض َ ] (معرب ، اِ) معرب باذنجان . بادمجان . رجوع به دزی ج 1 ص 135 شود.