بازنلغتنامه دهخدابازن . [ زَ ] (اِخ ) (رن ) یکی از رمان نویسان فرانسوی که در سال 1853 م . در آنژر متولد شد و در 1932 درگذشت . از کتابهای اوست : «زمین که میمیرد» .
بازنلغتنامه دهخدابازن . [ زَ ] (اِخ ) آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب ). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیه ٔ پستی است پلکان مانند که وسیله ٔ دسترسی به آب است و آن را شخصی موسوم به ب
بازنلغتنامه دهخدابازن . [ زَ ] (ص ، اِ) دیوث را گویند. (آنندراج ). قرمساق . کسی که دارای زن فاحشه بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به پازن و پاژن شود.
بازنلغتنامه دهخدابازن . [زِ ] (اِخ ) فرانسوا- آشیی . از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 م . در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت . در ایامی ک
بازینلغتنامه دهخدابازین . (حرف اضافه ٔ مرکب ) صورتی از ترکیب با این . از: باز + این بمعنی با وجود این : دوم آنک بدانی بازین پاکی یگانه است . (کیمیای سعادت ). این چنین عجایب بازین همه حکمتهای غریب ممکن نگردد الا بکمال علم . (کیمیای سعادت ). و چگونه مغبون است که از مطالعه
بزن بزنلغتنامه دهخدابزن بزن . [ ب ِ زَ ب ِ زَ ] (اِمص مرکب ) (از: ب + زن ...) زد و خورد. نزاع . درگیری .- بزن بزن درگرفتن ؛ نزاع درگرفتن . زدو خورد شدن .
بازنجانلغتنامه دهخدابازنجان . [ ] (اِخ ) نام تیره ای از عشایر کرد. بنابر مسطورات فارسنامه ، یکی از عشایر شبانکاره «رم -البازنجان » بوده که همان بازرنگی است . مسعودی در مروج الذهب آنجا که طوایف کرد را برمیشمارد نام «مادنجان » را ذکر کرده است . در التنبیه و الاشراف (چ اروپا ص <span class="hl" dir=
شفتنةلغتنامه دهخداشفتنة. [ ش َ ت َ ن َ ] (ع مص ) آرمیدن بازن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مبازنةلغتنامه دهخدامبازنة. [ م ُ زَ ن َ ] (ع مص ) آوردن حق را: بازن بالحق ؛ آورد حق را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شاذ جنسيادیکشنری عربی به فارسیداراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينکه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد) , مايل به جنس خود , همجنس باز
سینمای تامtotal cinemaواژههای مصوب فرهنگستانمفهومی که آندره بازَن، نظریهپرداز فرانسوی، ابداع کرده است و بر سینمایی دلالت میکند که بازتاب واقعیت کامل و جامع باشد و شیوهها و فنون تولیدی آن تماشاگر را به ذات سینما نزدیکتر کند
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
بازنجانلغتنامه دهخدابازنجان . [ ] (اِخ ) نام تیره ای از عشایر کرد. بنابر مسطورات فارسنامه ، یکی از عشایر شبانکاره «رم -البازنجان » بوده که همان بازرنگی است . مسعودی در مروج الذهب آنجا که طوایف کرد را برمیشمارد نام «مادنجان » را ذکر کرده است . در التنبیه و الاشراف (چ اروپا ص <span class="hl" dir=