26 فرهنگ

1007 مدخل


بازماندن

bāzmāndan

۱. به‌جا ماندن؛ باقی ماندن.
۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.
۳. [قدیمی] از کار ماندن.
۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.
۵. [قدیمی] خسته شدن.

۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن
۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن
۳. خسته شدن، کوفته شدن
۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن

survive