بازللغتنامه دهخدابازل . [ زِ ] (ع اِ) شتری که دندان نیش برآورده باشد. (منتهی الارب ). دندان نیش شتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشتر دندان نیش برآورده . و این در سال نهم باشد و بعد از آن دیگر شتر به سنی نامیده نمیشود وفی المثل بازل عام و بازل عامین گویند. شتری که به سال نهم درآید. (منتخب غیاث
بازگللغتنامه دهخدابازگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 6 هزارگزی جنوب رودسر در جلگه قرار دارد. هوایش معتدل مرطوب و دارای 306 تن سکنه است . آبش از نهر پل رود و محصولش برنج و شغل مردمش
بازیللغتنامه دهخدابازیل . (اِخ ) بازیل مقدس معروف به کبیر، از آباء بزرگ کلیسا در قرن چهارم میلادی . (329 - 379 م .) است . در شهر قیصریه در کاپادوکیه تولد یافت و در استانبول و آتن به تحصیل ، و سپس به تعلیم پرداخت . تألیفات و م
بازیللغتنامه دهخدابازیل . (اِخ ) بازیل اول امپراتور بیزانس متوفی در 886 م . وی از 867 تا 886 م . حکومت کرده است .
بازیللغتنامه دهخدابازیل . (اِخ ) بازیل دوم (957 - 1025 م .) امپراتور بیزانس بود و امپراتوری بیزانس در روزگار وی توسعه ٔ فراوان یافت ، مدت بیست و پنج سال از حکومت خود را در زدوخورد گذرانید و معروف به «بلغارکش » گشت و تا حوالی د
باجللغتنامه دهخداباجل . [ ] (اِخ ) (قضای ...) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به قضای حدیده و از سمت شمال غربی بقضای زیدیه محدود و محاط میباشد و در دامنه های سفلای نزدیک تهامه واقع است ، و از این ر
بأزلةلغتنامه دهخدابأزلة. [ ب َءْ زَ ل َ ] (ع مص ) رفتاری است شتاب . باهم نزاع و معارضه کردن . (منتهی الارب ).
بازلهلغتنامه دهخدابازله . [ زَ ل َ / ل ِ ] (اِ) رفتار شتاب . || نزاع و معارضه با هم . || پوست درخت . (ناظم الاطباء).
بازلهلغتنامه دهخدابازله . [ زِ ل َ ] (ع اِ) زخمی که پوست را شکافد و خون از آن روان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رفتار سریع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || شی ٔ. چیز: ماعنده بازلة؛ یعنی نیست نزد او چیزی از مال . لم یعطهم بازلة. مابقیت عندهم بازلة؛ ای واحدة. (ناظم الاطباء) (
بزللغتنامه دهخدابزل . [ ب ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بازل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بازل شود.
بوازللغتنامه دهخدابوازل . [ ب َ زِ ] (ع اِ) ج ِ بازل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بازل شود.
شیبلغتنامه دهخداشیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَّض . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
بازلهلغتنامه دهخدابازله . [ زَ ل َ / ل ِ ] (اِ) رفتار شتاب . || نزاع و معارضه با هم . || پوست درخت . (ناظم الاطباء).
بازلهلغتنامه دهخدابازله . [ زِ ل َ ] (ع اِ) زخمی که پوست را شکافد و خون از آن روان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رفتار سریع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || شی ٔ. چیز: ماعنده بازلة؛ یعنی نیست نزد او چیزی از مال . لم یعطهم بازلة. مابقیت عندهم بازلة؛ ای واحدة. (ناظم الاطباء) (