بازغلغتنامه دهخدابازغ . [ زِ ] (ع ص ) طلوع کننده . (آنندراج ). طالعشونده . روشن . (غیاث اللغات ). درخشان . تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تابنده . برآینده . ج ، بَوازِغ
باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذِ ] (ع ص ، از اتباع ) حاذق باذق ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). رجوع به بحر الجواهر شود.
باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذَ ](معرب ، اِ) شیره ٔ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته ، معرب باده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نص
بازقلغتنامه دهخدابازق . [ ] (اِخ ) نام محلی که شاؤل قبل از آنکه به یابیش جلعاد هجوم آور شود، عساکر خود را در آنجا جمع کرد. رجوع به کتاب اول سموئیل 11 : 8 و 9 شود. بعضی گمان برد
بازقلغتنامه دهخدابازق . [ ] (اِخ ) نام شهری است در کتاب مقدس (سفر داوران 1 : 4) ذکر آن آمده و گوید که قوم خدا در آنجا بر کنعانیان دست یافته پادشاه ایشان را اسیر کردند. (از قاموس
بازغهلغتنامه دهخدابازغه . [ زِ غ َ ] (اِخ ) نام زنی است از نسل عاد که به هدایت یوسف علیه السلام به مرتبه ٔ معرفت رسید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
نشانگان بازغذادهیrefeeding syndromeواژههای مصوب فرهنگستاننشانگانی شامل افزایش میزان برخی مواد کانی در خون براثر ورود ناگهانی مواد مغذی به آن، عموماً پس از یک دوره محرومیت غذایی، که ممکن است به مرگ فرد منجر شود
بازغهلغتنامه دهخدابازغه . [ زِ غ َ ] (اِخ ) نام زنی است از نسل عاد که به هدایت یوسف علیه السلام به مرتبه ٔ معرفت رسید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
بیسملغتنامه دهخدابیسم . [ س ِ ] (ع اِ) ثمری است شبیه به «بِه ْ» کوچکی صلب و بازغبی بسیار زیاده از به . انطاکی گوید که درخت آنرا پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا بید و
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندید
عصاکشلغتنامه دهخداعصاکش . [ ع َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) عصاکشنده . آنکه با گرفتن عصای نابینا او را راهبری کند. (از آنندراج ). امیر. (از منتهی الارب ) : زآنکه بینائی که نورش بازغ ا