بازشناختنلغتنامه دهخدابازشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شناختن . امتیاز کردن . (آنندراج ). تمییز کردن . تمییز دادن . فرق گذاشتن . تشخیص تفاوت بین دو چیز : این همه روز مرگ یکسانندنشن
تشخیص دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازشناختن، شناختن ۲. بازشناسی کردن، شناسایی کردن ۳. تمیز دادن ۴. تعیین ماهیت کردن، پی بردن
تمیز دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازشناختن، تشخیص دادن، درک کردن، فهمیدن ۲. متمایز ساختن، امتیاز قایل شدن
واشناختنلغتنامه دهخداواشناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن . دانستن : تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت . نظامی .موج دریا چون بامر ح
تودغدهadenomaواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ پوششی (epithelial) خوشخیمی که یاختههای آن ساختارهای غدهای بازشناختنی تشکیل میدهند