بازرگانیدیکشنری فارسی به انگلیسیbusiness, commerce, commercial, commercially, merchant, marketplace, mercantile, trade, traffic
بازرگانیلغتنامه دهخدابازرگانی . [ زَ ] (حامص ) تجارت . سوداگری . داد و ستد. خرید و فروش . ستد و داد. معامله .(منتهی الارب ) (المنجد). رَقاحَه . مُتاجَرَه . (منتهی الارب ). تَجر. اِت
بازرگانی کردنلغتنامه دهخدابازرگانی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجارت . سوداگری . داد وستد. معامله : و با همه که از گرد وی است [ از گرد بلغار ] بازرگانی کنند. (حدود العالم ). و آنجا د