بازرستنلغتنامه دهخدابازرستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رها شدن : گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم د
بازرستهلغتنامه دهخدابازرسته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) وارسته . آزاد. بی تکلف . خلاص : زآلایش نفس بازرسته بازار هوای خود شکسته .نظامی .
بازبستنلغتنامه دهخدابازبستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره بستن . (ناظم الاطباء). || کنایه از سفر کردن . (غیاث اللغات ). || متصل کردن . ملحق کردن . الصاق کردن . وصل کردن . سپردن .
بازلغتنامه دهخداباز. (پیشوند) بر سر افعال می آید و همان معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد. ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر فعل درآورند معنی تکرار صدور به آن مید
ذونواسلغتنامه دهخداذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) لقب کعب یا زرعة. یکی از ملوک و اذواء یمن . او ذوشناتر را بکشت و بجای وی نشست و از آنرو او را ذونواس گویند که دو گیسو بر دوش دروا و جنبان
ذوالشناترلغتنامه دهخداذوالشناتر. [ ذُش ْ ش َ ت ِ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص در فصل اندر نسق قحطانیان و حمیر عرب یمن وتبعان ، گوید: افریقیس را خود در کتاب سیر خوانده ام که پسر
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رَ ت َ ] (مص ) نجات یافتن و آزاد شدن . (ناظم الاطباء). رها شدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). خلاص شدن و نجات یافتن . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق