بازداردیکشنری فارسی به انگلیسیbalk, check, curb, deterrent, hindrance, impediment, inhibition, inhibitory, preventive, punitive, restraint, restrictive
بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باز. (برهان ) (انجمن آرا). دارنده ٔ باز و معرب آن بازیار است . (سروری از شرح السامی فی الاسامی ) (آنندراج ). بازبان .
بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ) شخصی را نیز گویند که مردم را از کاری و از چیزی بازدارد و منع کند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازدارنده . (ناظم الاطباء). رجوع به بازدار
بازدار 1barrier 1واژههای مصوب فرهنگستانموانعی که برای تقلیل سرعت یا توقف هواپیما بر روی باند پرواز یا ناو هواپیمابر ایجاد شود
بازدار 2barrier 2, protective barrierواژههای مصوب فرهنگستانمانعی برای محافظت از تجهیزات الکتریکی در برابر تماس مستقیم
بازداریلغتنامه دهخدابازداری . (حامص مرکب ) نگاهداری باز. (ناظم الاطباء). بازیاری . عمل بازدار. رجوع به بازدار شود.
بازدارگیریbarrier engagementواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن قلاب بازدارِ هواگرد به بازدار برخورد میکند و هواگرد متوقف میشود