بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باز. (برهان ) (انجمن آرا). دارنده ٔ باز و معرب آن بازیار است . (سروری از شرح السامی فی الاسامی ) (آنندراج ). بازبان . و قوشچی . (ناظم الاطباء). بازیار. (مهذب الاسماء). کسی که باز دارد، دارنده ٔ باز. صاحب صقر. قوشچی . معرب آن بیزار است
بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ) شخصی را نیز گویند که مردم را از کاری و از چیزی بازدارد و منع کند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازدارنده . (ناظم الاطباء). رجوع به بازدارنده شود.
بازداردیکشنری فارسی به انگلیسیbalk, check, curb, deterrent, hindrance, impediment, inhibition, inhibitory, preventive, punitive, restraint, restrictive
بازگذارلغتنامه دهخدابازگذار. [ گ ُ ] (حامص مرکب ) برگشت . (ناظم الاطباء). بازآینده . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161). || (ص ) شایسته . مناسب . لایق . (ناظم الاطباء). موافق . مناسب . (فرهنگ شعوری ج 1 ص <
بازدار 1barrier 1واژههای مصوب فرهنگستانموانعی که برای تقلیل سرعت یا توقف هواپیما بر روی باند پرواز یا ناو هواپیمابر ایجاد شود
بازدار 2barrier 2, protective barrierواژههای مصوب فرهنگستانمانعی برای محافظت از تجهیزات الکتریکی در برابر تماس مستقیم
بازدارشلغتنامه دهخدابازدارش . [ رِ ] (اِمص مرکب ) ممانعت . کردن کسی را از کاری . بازداشتن . محبوس کردن . (انجمن آرا). بازداری . امساک . ممانعت . (ناظم الاطباء).
بازدارندهلغتنامه دهخدابازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کسی را از امری باز دارد: نَهُوّ. مَنوع . (منتهی الارب ). مانع. (منتهی الارب ) (دهار). عَوق ؛ آنکه از خیر باز دارد. عائق . عاضِر. (منتهی الارب ). رادع . حاجب . واقِف . عاصِم . حابِس . حائل . ع
بازداریلغتنامه دهخدابازداری . (حامص مرکب ) نگاهداری باز. (ناظم الاطباء). بازیاری . عمل بازدار. رجوع به بازدار شود.
بازدار 1barrier 1واژههای مصوب فرهنگستانموانعی که برای تقلیل سرعت یا توقف هواپیما بر روی باند پرواز یا ناو هواپیمابر ایجاد شود
بازدارشلغتنامه دهخدابازدارش . [ رِ ] (اِمص مرکب ) ممانعت . کردن کسی را از کاری . بازداشتن . محبوس کردن . (انجمن آرا). بازداری . امساک . ممانعت . (ناظم الاطباء).
بازدارندهلغتنامه دهخدابازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کسی را از امری باز دارد: نَهُوّ. مَنوع . (منتهی الارب ). مانع. (منتهی الارب ) (دهار). عَوق ؛ آنکه از خیر باز دارد. عائق . عاضِر. (منتهی الارب ). رادع . حاجب . واقِف . عاصِم . حابِس . حائل . ع
بازداریلغتنامه دهخدابازداری . (حامص مرکب ) نگاهداری باز. (ناظم الاطباء). بازیاری . عمل بازدار. رجوع به بازدار شود.
بازدار 1barrier 1واژههای مصوب فرهنگستانموانعی که برای تقلیل سرعت یا توقف هواپیما بر روی باند پرواز یا ناو هواپیمابر ایجاد شود