بازجستنلغتنامه دهخدابازجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تفحص نمودن : همان داده ٔ خویش را بازجست کمربند ایرانیان کرد سست . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ). || پژوهیدن . (حاشیه ٔ فره
بازجستنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدوباره جستن؛ جستجو کردن؛ وارسی کردن: ◻︎ کسی کز او هنر و عیب بازخواهی جست / بهانه ساز و به گفتارش اندر آر نخست (رشیدی: لغتنامه: بازجستن).
بازبستنلغتنامه دهخدابازبستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره بستن . (ناظم الاطباء). || کنایه از سفر کردن . (غیاث اللغات ). || متصل کردن . ملحق کردن . الصاق کردن . وصل کردن . سپردن .
بازجست کردنلغتنامه دهخدابازجست کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مطالبه . طِلاب . (منتهی الارب ). || تفحص . تفتیش : چرا کار ارمن فروهشت سست ؟نکرد آن بر و بوم را بازجست .نظامی .
بازجستلغتنامه دهخدابازجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پژوهش . فحص . تجسس : چون بازجستی نبود کار و حال او [ حسنک ] را انتقامها و تشفی ها رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 چ
بازرستنلغتنامه دهخدابازرستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رها شدن : گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم د
پژوهفرهنگ انتشارات معین(پِ) (اِمص .) 1 - بازجُستن ، جست و جو کردن . 2 - مؤاخذه ، بازخواست . 3 - در ترکیب با واژه های دیگر معنای پژوهنده می دهد مانند: دانش پژوه .
پژوهلغتنامه دهخداپژوه . [ پ ِ / پ َ ] (اِمص ) بازجستن بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). تفحص . تجسس . || پرسش . بازخواست . || (نف ) جوینده . طالب . خواهنده . تفحّص کننده . و به این معنی
واپستنلغتنامه دهخداواپستن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازجستن . فراجهیدن . || در عقب نشستن .(ناظم الاطباء). || واپس جستن . (شعوری ).
نبولغتنامه دهخدانبو. [ ن َب ْوْ ] (ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن . (از ناظم الاطباء). واپس جستن ش