باریک گرفتنلغتنامه دهخداباریک گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کاری را باریک گرفتن ؛ تنگ گرفتن آن را. باریک گرفتن کار را؛ اشفاف . (منتهی الارب ).
باریکلغتنامه دهخداباریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
اسفافلغتنامه دهخدااسفاف . [ اِ ] (ع مص ) از برگ خرما بوریا بافتن . (منتهی الارب ). چیزی بافتن از برگ خرما. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بافتن به انگشتان ، چنانکه حصیر را بافند.
مناقشتلغتنامه دهخدامناقشت . [ م ُ ق َ / ق ِ ش َ ] (از ع ، اِمص ) مناقشه . مناقشة. سختگیری در محاسبه . استقصای در حساب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر
تعشیشلغتنامه دهخداتعشیش .[ ت َ ] (ع مص ) اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن . (تاج المصادر بیهقی ). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ادقاقلغتنامه دهخداادقاق . [ اِ ] (ع مص ) باریک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). باریک گردانیدن . (منتهی الارب ). || چیز دقیق دادن . اندک دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || نرم کردن آرد.
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). کسی را با زبان گرفتن . (تاج المصادر). به زبان گرفتن کسی را. (منتخب اللغات ). به زبان افراط (؟) کردن