باریک کردنلغتنامه دهخداباریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نرم کوفتن . نرم ساییدن : ادقاق ؛ باریک کردن آرد. دقیق کردن آرد باریک کردن آرد. (منتهی الارب ). نرم کردن . تدقیق . (دهار).
باریک میان کردنلغتنامه دهخداباریک میان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب م ) بیماری یا عارضه ٔ دیگری کسی را کمرباریک و لاغر کردن .
باریک گردانیدنلغتنامه دهخداباریک گردانیدن . [ گ َ دَ ](مص مرکب ) باریک کردن . چیزی را دقیق و نرم کردن . باریک گردانیدن چیزی را؛ ادقاق . تدقیق . (منتهی الارب ).
توتیا کردنلغتنامه دهخداتوتیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سودن و باریک کردن . (آنندراج ) : سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم راچو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟ ص
narrowدیکشنری انگلیسی به فارسیباریک، کم پهنا، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، محدود، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق