باریکهدیکشنری فارسی به انگلیسیband, bar, cut, fillet, ribbon, shaving, shred, slice, sliver, snip, splinter, split, strip, tab, thong
باریکهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باریک، لاغراندام، ظریف ۲. تکه باریک(کاغذ، پارچه و ) ۳. سطح دراز و کمعرض (زمین و ) ۴. باب، بغاز، تنگه ۵. اشعه، پرتو
باریکهلغتنامه دهخداباریکه . [ ک َ / ک ِ ] (ص ) باریک وتنک (تک ): از یک راه باریکه رفتم و خیلی صدمه خوردم . (فرهنگ نظام ). مقدار کم . چیز اندک . شی ٔ ناقابل . کم ارزش : یک باریکه ک
ریشلغتنامه دهخداریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و
آب نباتفرهنگ انتشارات معین(نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیرة شکر سازند. ؛ ~ چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دستة چوبی یا پلاستیکی دارد. ؛ ~ قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن ر
نوکلغتنامه دهخدانوک . [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ) منقار مرغان . (انجمن آرا) (از برهان )(ناظم الاطباء). تک . نک . نول . شند. چِنگ : طرفه مرغم ز شکل طرفه نمای که پرم در سراست