بارگیرلغتنامه دهخدابارگیر. (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن .(برهان ). اسب و شتر و گاو. (غیاث ). اسب و شتر و امثال آن
بارگیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بارگیرنده؛ باربرنده؛ بردارندۀ بار.۲. اسب و هر حیوان بارکش.۳. کشتی، ارابه، اتومبیل، یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری.
بارگیر جملغتنامه دهخدابارگیر جم . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باد که بساط سلیمان را می کشید و آن را بارگیر سلیمان نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به بارگیر و بارگیر
بارگیر سلیمانلغتنامه دهخدابارگیر سلیمان . [ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بارگیر و بارگیر جم باشد : زبان ثناگر درگاه مصطفی بهترکه بارگیر سلیمان نکوتر است صبا . خاقانی (از ا
بارگیر ریلrail loading machineواژههای مصوب فرهنگستانماشینی با بازوهای قابلنصب که بر روی واگنهای کفی سوار میشود و برای بارگیری و تخلیۀ مصالح خط و پایهها و مانند آن به کار میرود
بارگیر جملغتنامه دهخدابارگیر جم . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باد که بساط سلیمان را می کشید و آن را بارگیر سلیمان نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به بارگیر و بارگیر
بارگیر سلیمانلغتنامه دهخدابارگیر سلیمان . [ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بارگیر و بارگیر جم باشد : زبان ثناگر درگاه مصطفی بهترکه بارگیر سلیمان نکوتر است صبا . خاقانی (از ا