بارورلغتنامه دهخدابارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقب
بارورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت فت] بارور باردار، حامله، آبستن، زائو، بچهدار پابهزا، پابهماه القاح شده، منعقد
خصبدیکشنری عربی به فارسیبارور , برومند , پرثمر , حاصلخيز , پراثر , پربرکت , بارور کردن , حاصلخيز کردن , لقاح کردن , کود دادن