بارهالغتنامه دهخدابارها. (اِ مرکب ) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. (آنندراج ). جمع بار. (دِمزن ). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه . مکرر. بمرات . بکرات . (دِمزن ). کرات . تارات .
بارهای شناورrunning chargesواژههای مصوب فرهنگستانبارهای ذرات در یک سامانه که متناسب با میزان انرژی یا فاصله از ذرهها متغیرند
loadsدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، بار، محموله، بار الکتریکی، کوله بار، مسئوليت، عملکرد ماشین یا دستگاه، بار کردن، بار زدن، پر کردن، گرانبار کردن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن