بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به تهامه .(از تاج العروس ). و رجوع به معجم البلدان ج 2 شود.
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به کوفه . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جائی است نزد کوفه . (آنندراج ) : وردهم عن لعلع و بارق ضرب یشظیهم عن الخناد
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) باوق . یارق . یاروق . بخشی ختایی . معلم و مربی فرزند غازان بود:... و چون پنج ساله شد (فرزند غازان ) اباقاخان او را به بارق بخشی ختایی سپرد
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) ذوبارق همدانی . لقب جغونةبن مالک . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء).
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) ملک ... نام والی قلعه ٔ سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد را بقتل رسانید و اکثر
بارق الالهیلغتنامه دهخدابارق الالهی . [ رِقِل ْ اِ لا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول حکمت اشراق نوری است که بدنبال ریاضات و مجاهدات و اشتغال به امور علوی روحانی برای دریافت مجردات و
بارقیلغتنامه دهخدابارقی . [ رِ ] (اِخ ) حیان بن ایاس بارقی ازدی از صحابه بود و از ابن عمر (رض ) روایت کرد و شعبه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
بارق الالهیلغتنامه دهخدابارق الالهی . [ رِقِل ْ اِ لا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول حکمت اشراق نوری است که بدنبال ریاضات و مجاهدات و اشتغال به امور علوی روحانی برای دریافت مجردات و
بارقیلغتنامه دهخدابارقی . [ رِ ] (اِخ ) سراقةالبارقی . دو تن بودند یکی سراقةبن مرداس البارقی اکبر و دیگری سراقةبن مرداس بارقی اصغر که شرح حال هر دو در المؤتلف و المختلف آمدی صص
بارقهلغتنامه دهخدابارقه . [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی ، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). هر چ
بارقیلغتنامه دهخدابارقی . [ رِ ] (اِخ ) نسبت به بارق که آبی است به سراة و بر کسی اطلاق شود که در ایام سیل عرم بدان آب فرودآمده است . (از معجم البلدان ج 2). || منسوب است به بارق ک