بارفروشه دهلغتنامه دهخدابارفروشه ده . [ ف ُ ش َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی به مازندران . بارفروش : پس از وصول بدان حدود [ مازندران ]امیر نظام الدین عبدالکریم که ایالت آمل و بارفروشه ده ارثاً و
بارفروش دهلغتنامه دهخدابارفروش ده . [ ف ُ دِه ْ ] (اِخ ) بارفروشه ده . بابل . بارفروش .مامطیر. نام شهری است از مازندران . در بدو حال دیهی بود که باری از دریای خزر فرود می آوردند در آن
بارفروشلغتنامه دهخدابارفروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه در میدانی واسطه ٔ فروش میوه و خواربار و دیگر محصولات آورده ٔ زارع یا چاروادار و یا ساربان است . آنکه بار دیگران را فروشد و خود
بارفروشلغتنامه دهخدابارفروش . [ ف ُ ] (اِخ ) بارفروش ده . بابل . مامطیر. در قدیم دهی بوده و بارهائی که با کشتی از حاجی ترخان به بندر مشهدسر می آوردند به آن دیه حمل نموده و میفروخته
بارفروشیلغتنامه دهخدابارفروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بارفروش . سمت و کار بارفروش . رجوع به بارفروش شود.
بارفروش دهلغتنامه دهخدابارفروش ده . [ ف ُ دِه ْ ] (اِخ ) بارفروشه ده . بابل . بارفروش .مامطیر. نام شهری است از مازندران . در بدو حال دیهی بود که باری از دریای خزر فرود می آوردند در آن
بالفروشلغتنامه دهخدابالفروش . [ ف ُ ] (اِخ ) ضبطی دیگر از بارفروش از ولایات مازندران . (از لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 ص 41). بارفروشه ده . و امروز آنرا بابل گویند. و رجوع به
علی آملیلغتنامه دهخداعلی آملی . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن سیدکمال الدین بن سیدقوام الدین مرعشی آملی (سید...). وی در سال 807 هَ . ق . پس از رفع شورش اسکندر شیخی توسط شهرخ میرزا، به
بارفروشلغتنامه دهخدابارفروش . [ ف ُ ] (اِخ ) بارفروش ده . بابل . مامطیر. در قدیم دهی بوده و بارهائی که با کشتی از حاجی ترخان به بندر مشهدسر می آوردند به آن دیه حمل نموده و میفروخته
دهلغتنامه دهخداده . [ دِه ْ ] (اِ) قریه . (شرفنامه ٔ منیری ) (مهذب الاسماء). قریه و با یاء نیز به صورت دیه آمده . (از غیاث ). دَیْه ْ (درتداول مردم قزوین ) و در کتب نثر قدیم ص