بارزهtraitواژههای مصوب فرهنگستانهر مشخصه یا ویژگی قابلمشاهدۀ یک دستساخته یا سازه یا هر مادۀ فرهنگی دیگر
بارزةلغتنامه دهخدابارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) تأنیث بارز. آشکار : و تری الارض بارزة. (قرآن 18 / 48). || (اِ) در تداول طبی ، قسمت بیرونی مخرج . و اذااحرق (الشعر) و نثر علی مقعدة البا
سیاهۀ بارزههاtrait listواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از ویژگیها که توصیفگر یک فرهنگ باستانشناختی است
بارزةلغتنامه دهخدابارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) تأنیث بارز. آشکار : و تری الارض بارزة. (قرآن 18 / 48). || (اِ) در تداول طبی ، قسمت بیرونی مخرج . و اذااحرق (الشعر) و نثر علی مقعدة البا
بارزۀ شاخصdiagnostic traitواژههای مصوب فرهنگستانهر بارزهای که گروهی از دستساختهها یا سازهها یا مواد فرهنگی را از گروه دیگر متمایز میکند
کانونهfocus 2واژههای مصوب فرهنگستانگروهی از همنهشتگانهایی که در آنها بارزههای فرهنگی مشابه با بسامد بالایی وجود دارند و این بارزهها بهقدری مهم و شاخصاند که ارتباط با یکدیگر را کاملاً مشخص م
گونه 3type 1واژههای مصوب فرهنگستاندر طبقهبندی اشیای باستانی، شیء یا سازه یا هر عضو دیگری از مجموعۀ مواد فرهنگی، که باتوجهبه مجموعهای سامانمند از بارزهها مشخص میشود
لجاملغتنامه دهخدالجام . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) لگام . فارسی است معرب . ج ، لُجُم ، اَلْجِمَة. (منتهی الارب ). لگام . لغام . دهنه . دهانه . جلو اسب . دست جلوی اسب . جوالیقی در المعر