بارزآبادلغتنامه دهخدابارزآباد. [ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 64هزارگزی جنوب خاور اردکان کنار راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه واقع است . هوایش م
بارنابادلغتنامه دهخدابارناباد. (اِخ ) محله ای است در مرو نزدیک دروازه ٔ شورستان (شارستان ). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان ) (دِمزن ). رجوع به بارناباذ شود.
بازآبادلغتنامه دهخدابازآباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 105 هزارگزی شمال باختر اردل واقع و دارای 25 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایرا
برزآبادلغتنامه دهخدابرزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 426 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
برزآبادلغتنامه دهخدابرزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک ، کوهستانی و سردسیری است و سکنه ٔ آن 837 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ،
بادابادلغتنامه دهخداباداباد. (جمله ٔ دعایی ) کلمه ٔفعل یعنی شدنی میشود. (ناظم الاطباء). یعنی هرچه میشود بشود. (آنندراج ). هرچه باید بشود میشود. (ناظم الاطباء). هرچه باداباد. علی اﷲ
بارنابادلغتنامه دهخدابارناباد. (اِخ ) محله ای است در مرو نزدیک دروازه ٔ شورستان (شارستان ). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان ) (دِمزن ). رجوع به بارناباذ شود.
بازآبادلغتنامه دهخدابازآباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 105 هزارگزی شمال باختر اردل واقع و دارای 25 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایرا
برزآبادلغتنامه دهخدابرزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 426 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
برزآبادلغتنامه دهخدابرزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک ، کوهستانی و سردسیری است و سکنه ٔ آن 837 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ،