باردار گردیدنلغتنامه دهخداباردار گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) حامله شدن . رجوع به باردار شدن شود: عِلْق ، عَلاقة، عَلَق ، عُلوق ، تَلَقّی ، عُقوق ، عَقَق ؛ باردار گردیدن زن . (منتهی
باردارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آبستن، حامله ۲. باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار ۳. آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره ۴. بارهدار
باردارلغتنامه دهخداباردار. (نف مرکب ) میوه دار. (دِمزن ). باثمر. درخت میوه دار. (آنندراج ). مثمر. مثمره . باروَر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود : و ایشان [یأجوج و مأجوج ] هر وقت
اعقاقلغتنامه دهخدااعقاق . [ اِ ] (ع مص ) باردار گردیدن ناقه : اعقت الناقة؛ باردار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عقان (آنچه از بن خرمابن برزند و برآید) برآور
عققلغتنامه دهخداعقق . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) باردار گردیدن ، و باردار نگردیدن ، از اضداد است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عَقاق . عِقاق . رجوع به عقاق شود. || شکافته شدن
عقوقلغتنامه دهخداعقوق . [ ع ُ ] (ع مص ) باردار گردیدن شتر ماده .عقاق . و رجوع به عقاق شود. || آزردن پدر را. (از منتهی الارب ). نافرمانی کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (ال
باردار گشتنلغتنامه دهخداباردار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) میوه دار شدن . ثمرآوردن . حَمْل ؛ باردار گشتن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود. || حامله
عقاقلغتنامه دهخداعقاق . [ ع َ / ع ِ ] (ع مص ) باردار گردیدن شتر ماده . (از منتهی الارب ). باردار گردیدن مادیان ، یا باردار نشدن او، از اضداد است . (از اقرب الموارد). عَقَق .