بارجینلغتنامه دهخدابارجین . (اِخ ) پارچین . بنابر نوشته ٔ احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی در حاشیه ٔ ص 322 کلمه ٔ بارجین خندق باشد و فارقین جزء دوم شهر میافارقین معرب آنست .
بارجینلغتنامه دهخدابارجین . (اِخ ) دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد. در 24هزارگزی جنوب اردکان متصل براه فرعی بارجین به میبد و اردکان در جلگه واقع است . هوایش معتدل و
باراجینلغتنامه دهخداباراجین . (اِخ ) باراچین . دهی است جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین . در 9هزارگزی شمال قزوین در کوهستان واقع است و دارای 48تن سکنه میباشد. هوایش سرد و
بارجانلغتنامه دهخدابارجان . (اِخ ) از قرای خانلنجان از اعمال اصفهانست . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 155) (دِمزن ).
بارجلیغکنتلغتنامه دهخدابارجلیغکنت . [ ] (اِخ ) بارجین لیغکنت . قریه ای بر ساحل جیحون نزدیک جند و فناکت و پروسک حالیه : و لشکر گرد بر گرد حصار چند حلقه ساختند و چون تمامت لشکرها جمع شد
خجندلغتنامه دهخداخجند. [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در ماوراءالنهر که مولد کمال است . (برهان قاطع). نام شهری از بلاد ماوراءالنهر که مولد کمال خجندی از آن شهر است . (شرفنام
میللغتنامه دهخدامیل . (معرب ، اِ) واحد مسافت . در روم قدیم برابر 1620 یارد انگلیسی و معادل با 1482 متر فرانسوی یا یک میل و نیم ایرانی موافق مقادیر جدید می باشد. مقدار منتهای در