بارجویلغتنامه دهخدابارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.
بارجولغتنامه دهخدابارجو. (نف مرکب ) بارجوی . آنکه بار جوید. کسی که رخصت شرفیابی خواهد. رجوع به بارجوی شود.
بارخواهلغتنامه دهخدابارخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازه ٔ دخول . بارجوی . آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهنده ٔ بار. طلب کننده ٔ اجازه برای شرفیا