بارافتادهلغتنامه دهخدابارافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه : یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتندبیوفا یاران که بربستند بار
برافتادهلغتنامه دهخدابرافتاده . [ ب َ اُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) افتاده . || منسوخ . دمده .ورافتاده . || مغلوب و ناتوان . (آنندراج ).مغلوب و عاجز و ناتوان . (ناظم الاطباء) : برقع عارض
درخت بادافتادهwindfall, blowdown, windthrowواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که براثر وزش باد ریشهشکن یا شکسته شده است متـ . بادافتاده
افتادهلغتنامه دهخداافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی
برافتادهلغتنامه دهخدابرافتاده . [ ب َ اُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) افتاده . || منسوخ . دمده .ورافتاده . || مغلوب و ناتوان . (آنندراج ).مغلوب و عاجز و ناتوان . (ناظم الاطباء) : برقع عارض
درخت بادافتادهwindfall, blowdown, windthrowواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که براثر وزش باد ریشهشکن یا شکسته شده است متـ . بادافتاده