سمت ـ سرعتنمای نیمرخ بادVAD wind profile, VWPواژههای مصوب فرهنگستاننیمرخ زمان- بلندای بُردار افقی حاصل از روبش (scanning) رادار داپلر با استفاده از الگوریتم/ خوارزمی سمت- سرعتنما
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
ضرب قویstrong beat, accented beat, down beatواژههای مصوب فرهنگستاننخستین ضرب هر میزان و سومین ضرب میزانهای چهارضربی
قاعدۀ طوقهbead face, bead ledge, bead soleواژههای مصوب فرهنگستانبخشهای تخت ناحیۀ طوقه، بین پاشنه (heel) و پنجه (toe)، که بر روی نشیمن طوقه قرار میگیرد
روغن طوقهbead butter, bead lubeواژههای مصوب فرهنگستانلیزانۀ (lubricant) لازم برای جلوگیری از صدمه دیدن تایر و جااندازی آسان آن بر روی رینگ (rim)
باد در سر بودنلغتنامه دهخداباد در سر بودن . [ دَرْ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازمغرور و متکبر بودن . (آنندراج ). رجوع به باد در زیردامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن وباد در کلاه افکندن و باد در سر کردن و باد در سر داشتن و باد در سر افکندن و باد در سر شدن و باد سنجیدن و باد شود. || خیال ف
باد در سر داشتنلغتنامه دهخداباد در سر داشتن . [ دَرْ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غرور و تکبر داشتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باد در زیر دامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه داشتن و باد در سر بودن و باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر شدن و باد
باد در زیر دامن داشتنلغتنامه دهخداباد در زیر دامن داشتن . [ دَرْ، رِ م َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . رجوع به باد، باد در کلاه بودن ، باد در کلاه افکندن ، باد در کلاه داشتن ، باد سنجیدن ، باد در سر افکندن ، باد در سرداشتن ، باد در سر کردن و باد در سر شدن شود. || خیال فاسد و اندیشه ٔ تباه کرد
باد در سر افکندنلغتنامه دهخداباد در سر افکندن . [ دَرْ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). رجوع به باد در زیر دامن داشتن ، باد در کلاه بودن ، باد در کلاه داشتن ، باد در کلاه افکندن ، باد در سر بودن ، باد در سر دا
باد در کلاه بودنلغتنامه دهخداباد در کلاه بودن . [ دَرْ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). و رجوع به باد در زیر دامن داشتن وباد در سر کردن و باد در سرداشتن و باد در سر افکندن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه داشتن و ب
بادفرهنگ فارسی عمید۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.⟨ باد بروت: ‹بادوبروت› [قدیمی، مجاز] خودبینی؛ خودپس
بادلغتنامه دهخداباد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک ، سَکینَه ؛ باد تیزرو. هَ
بادلغتنامه دهخداباد. (اِخ ) (چشمه ٔ...) صاحب مرآت البلدان آرد: در جبالبارز کرمان چشمه ای است که از او بخار متعفن خارج شود و آن چشمه را چشمه ٔ باد مینامند. حیوانات از قبیل طیور و مار و هوام اگر از آنجا عبور کنند میمیرند. (مرآت البلدان ج 4 ص <span class="hl" d
دامن آبادلغتنامه دهخدادامن آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی باختر اهر و یکهزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی است و معتدل و دارای 386 سکنه . آب آن از چشمه است و محصول آنجا غلا
دانش آبادلغتنامه دهخدادانش آباد. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) آبادشده بدانش . علم آباد. آنجاکه بعلم و دانش آباد و معمور شده باشد : نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استادی .نظامی .
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 66هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 19هزارگزی شوسه ٔ مهاباد به سردشت دارای 123 سکنه . آب آن از ر
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان . واقع در 78هزارگزی شمال باختری رفسنجان و پنج هزارگزی شوسه ٔ رفسنجان به یزد. دارای 150 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پسته و پنبه . شغ