آماسیدهلغتنامه دهخداآماسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) متوَرّم . منتفخ . متهبج . آماهیده . بادکرده . ورم کرده . پُف کرده . برآماسیده . تمیده : باثعالشفه ؛ آماسیده لب . (ربنجنی ).
شش آماسیدهلغتنامه دهخداشش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندرا
توزیع آماسیدهinflated distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع گسستهای که در آن با افزایش جرمِ احتمال یک یا چند نقطه و درنتیجه، کاهش جرمِ احتمال نقاط دیگر، تکیهگاه یک توزیع به دست میآید
شش آماسیدهلغتنامه دهخداشش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندرا