باد دستفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که هرچه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد؛ مسرف؛ ولخرج: ◻︎ ملامتکنی گفتش ای باددست / به یکره پریشان مکن هرچه هست (سعدی۱: ۸۲).۲. تهیدست؛ دستبرباد.
سمت ـ سرعتنمای نیمرخ بادVAD wind profile, VWPواژههای مصوب فرهنگستاننیمرخ زمان- بلندای بُردار افقی حاصل از روبش (scanning) رادار داپلر با استفاده از الگوریتم/ خوارزمی سمت- سرعتنما
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
ضرب قویstrong beat, accented beat, down beatواژههای مصوب فرهنگستاننخستین ضرب هر میزان و سومین ضرب میزانهای چهارضربی
قاعدۀ طوقهbead face, bead ledge, bead soleواژههای مصوب فرهنگستانبخشهای تخت ناحیۀ طوقه، بین پاشنه (heel) و پنجه (toe)، که بر روی نشیمن طوقه قرار میگیرد
روغن طوقهbead butter, bead lubeواژههای مصوب فرهنگستانلیزانۀ (lubricant) لازم برای جلوگیری از صدمه دیدن تایر و جااندازی آسان آن بر روی رینگ (rim)
بادبه دستفرهنگ فارسی عمید۱. بیکاره.۲. تهیدست و مفلس.۳. محروم؛ بیحاصل: ◻︎ تکیه بر چار چیز مینکنی / که شوی زاین امید بادبهدست (ابنیمین: مجمعالفرس: بادبهدست).۴. بدبخت؛ بادبهمشت.
چنگ نوازلغتنامه دهخداچنگ نواز. [ چ َ ن َ ] (نف مرکب ) چنگی . چنگ زن . (آنندراج ) : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
دست قلملغتنامه دهخدادست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
جنائبلغتنامه دهخداجنائب . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جَنْب . (منتهی الارب ). رجوع به جنب شود. || ج ِ جَنوب ، بمعنی باد دست راست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنوب شود. || ج ِ جنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود.
نعامیلغتنامه دهخدانعامی . [ ن ُ ما ] (ع اِ) باد جنوب . (مهذب الاسماء). باد جنوب ، یا باد مابین جنوب و صبا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). باد جنوب ، چه این باد پررطوبت ترین بادهاست . (از اقرب الموارد). بادِ دست ِ چپ قبله . (یادداشت مؤلف ). ج ، نعا
گوهردارلغتنامه دهخداگوهردار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) دارای گوهر. دارای جواهر : خوش می روی در جان من ، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ، ای بحر گوهردار من . مولوی (کلیات شمس ). || دارای ن
بادفرهنگ فارسی عمید۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.⟨ باد بروت: ‹بادوبروت› [قدیمی، مجاز] خودبینی؛ خودپس
بادلغتنامه دهخداباد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک ، سَکینَه ؛ باد تیزرو. هَ
بادلغتنامه دهخداباد. (اِخ ) (چشمه ٔ...) صاحب مرآت البلدان آرد: در جبالبارز کرمان چشمه ای است که از او بخار متعفن خارج شود و آن چشمه را چشمه ٔ باد مینامند. حیوانات از قبیل طیور و مار و هوام اگر از آنجا عبور کنند میمیرند. (مرآت البلدان ج 4 ص <span class="hl" d
دامن آبادلغتنامه دهخدادامن آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی باختر اهر و یکهزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی است و معتدل و دارای 386 سکنه . آب آن از چشمه است و محصول آنجا غلا
دانش آبادلغتنامه دهخدادانش آباد. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) آبادشده بدانش . علم آباد. آنجاکه بعلم و دانش آباد و معمور شده باشد : نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استادی .نظامی .
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 66هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 19هزارگزی شوسه ٔ مهاباد به سردشت دارای 123 سکنه . آب آن از ر
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان . واقع در 78هزارگزی شمال باختری رفسنجان و پنج هزارگزی شوسه ٔ رفسنجان به یزد. دارای 150 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پسته و پنبه . شغ