بادژناملغتنامه دهخدابادژنام . [ دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادژکام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد. (برهان ). بادژفام . (ناظم الاطباء). سرخی مفرط که از غلبه ٔ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند. (رشیدی ). رجوع به بادژ، بادژفام ، بادژکام ، بادژوام ، بادش ، بادشکام ، بادژبام ، باد
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (اِ) مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء).
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (ص مرکب ) شخص معروف ببدی . (آنندراج ). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج ). صاحب سوء شهرت . مقابل خوش نام . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.- بدنام افتادن ؛ بدنام شدن . رسوا شدن
بارژناملغتنامه دهخدابارژنام . [ رِ ] (اِ مرکب ) در السامی فی الاسامی چاپی بمعنی زبیبه و حمره تحریفی است از بادژنام . رجوع به بادژنام و بادژفام و بادشفام و بادژکام شود.
باذشفاملغتنامه دهخداباذشفام . [ ش َ ] (اِ) (از دزی ج 1 ص 48). همان بادشفام است . رجوع به بادژنام و مترادفات آن شود.
بادسرخلغتنامه دهخدابادسرخ . [ دِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرضی است معروف . (غیاث ). مرضی است معروف ، سلیم گوید : باد سرخ آورد روی خاک از گلگون اوبس که کرد اعراض از رشک سپهر چنبری . (ازآنندراج ).حُمْرة. حُمْره ٔ مبارکه . باد مبار
بادژکاملغتنامه دهخدابادژکام . [ دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان ). بنفشی و کدورت و کمودت روی . باد سرخ . (ناظم الاطباء: بادژکام ). رجوع به بادژ، بادژفام ، بادژنام ، بادژوام ، بادش ، بادشکام ، بادژبام ، بادشفام ، بادشوام ، بادشن