باده ٔ شبگیرلغتنامه دهخداباده ٔ شبگیر. [ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صبوحی . حافظ گوید : عاشقی را که چنین باده ٔ شبگیر دهندکافر عشق بود گر نبود باده پرست .(از آنندر
باد شبگیریلغتنامه دهخداباد شبگیری . [ دِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد سحرگاهی . باد پگاه : او خرامان چو باد شبگیری به هیونی چو شیر زنجیری .نظامی .
بادهلغتنامه دهخداباده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری اس
باده پرستلغتنامه دهخداباده پرست . [ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) بسیار میخواره . (ناظم الاطباء). کنایه از دائم الخمر. (آنندراج ). بسیار میخوار را گویند. می پرست . بنده ٔ می : بپیری بم
پیش داشتنلغتنامه دهخداپیش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تقدیم کردن . بحضور بردن . عرض کردن : حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است . (تاریخ بیهقی ). میکائیل
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص ُ ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان . بام . شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف . سطیع. سعرارة. شق . شمیط.
برلغتنامه دهخدابر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (ب
فروکردنلغتنامه دهخدافروکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به درون چیزی دربردن ، چنانکه سوزن را به تن آدمی . (یادداشت بخط مؤلف ). در میاه چیزی داخل کردن . (ناظم الاطباء). فرو