بادرسلغتنامه دهخدابادرس . [ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) خانه ای را گویند که از چهار طرف آن باد آید. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جائیست که از هر طرف باد به آنجا رسد.
بادرسادلغتنامه دهخدابادرساد. [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
دیر بادرسلغتنامه دهخدادیر بادرس . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهای مصر است در الفیوم . (از تاج العروس ).
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجم
بادرسادلغتنامه دهخدابادرساد. [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
دیر بادرسلغتنامه دهخدادیر بادرس . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهای مصر است در الفیوم . (از تاج العروس ).
مریحلغتنامه دهخدامریح . [ م َ ] (ع ص ) نعت از فعل ریح (مجهول ) به معنی بادرسیده شدن چاه ، غدیر بادرسیده . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). مروح . و رجوع به مروح شود. || روض م
بادغرالغتنامه دهخدابادغرا. [ غ َ ] (اِ مرکب ) جائی که درو باد گذرد و مقامی که در آن باد از هر جانبی برسد و آن عمارتی است مخصوص . (آنندراج ). رجوع به بادرس ، بادغد،بادغر، بادغرد، ب
بادغسلغتنامه دهخدابادغس . [ غ َ ] (اِ مرکب ) بادگیر و گذرگاه باد را گویند. (برهان ). بادگیر بود. (اوبهی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به لغات بادرس ، بادغد، بادغر، بادغرا، بادغر