بادخورلغتنامه دهخدابادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند.
بادخورلغتنامه دهخدابادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی قوچان و باجگیران و
بادخورانلغتنامه دهخدابادخوران . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فتح آباد بخش بافت شهرستان سیرجان . در 59هزارگزی شمال باختری بافت و یک هزارگزی جنوب راه فرعی بافت - سیرجان ، در
بادخورکلغتنامه دهخدابادخورک . [ خوَ / خ ُ رَ ] (اِمرکب ) پرنده ای است حشره خوار و کوچک و پیوسته در پرواز میباشد و در حال پروازحشرات را شکار می کند. گویند غذای او باد است و اگر در ج
بادخورهلغتنامه دهخدابادخوره . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بادخور. مرضی است که از آن موی اسب بریزد. رجوع به بادخور شود.
بادخورانلغتنامه دهخدابادخوران . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فتح آباد بخش بافت شهرستان سیرجان . در 59هزارگزی شمال باختری بافت و یک هزارگزی جنوب راه فرعی بافت - سیرجان ، در
بادخورهلغتنامه دهخدابادخوره . [ خ ُ رَ / رِ ](اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . در 6هزارگزی جنوب باختر قصبه ٔ اسدآبادو 3هزارگزی جنوب شوسه ٔ اسدآباد ب