بادخانلغتنامه دهخدابادخان . (اِ مرکب ) بادخوان . بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی .(برهان ) (ناظم الاطباء). جای بادگزار[ گذار ] و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه ٔ باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید : عمر چگونه جه
بادخانلغتنامه دهخدابادخان . (اِخ ) (عین ...) چشمه ای در حدود دامغانست ، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr
بیدخانلغتنامه دهخدابیدخان . (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور است و 584 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بادخونلغتنامه دهخدابادخون . (اِخ ) یکی از قراء فراش بند شهرستان فارس است . (جغرافیای غرب ایران ص 112).
بادخونلغتنامه دهخدابادخون . (اِ مرکب ) راه گذر باد. (برهان ) (ناظم الاطباء). جائی بود که بادبرو گذارنده بود یعنی بادگیر. (اوبهی ). جای گذار باد بود. (لغت فرس اسدی ). بادگیر باشد. (معیار جمالی ).رهگذار باد باشد یعنی بادگیر. (سروری ) : بر گذار حمله ٔ او بوقبیس توده
بایدوخانلغتنامه دهخدابایدوخان . (اِخ ) پادشاه ششم از هلاکوئیان . (ناظم الاطباء). پسر طرغای بن هلاکوخان و برادرزاده ٔاباقا بود که مدتها بر عراق و بغداد حکومت داشت و بعد از قتل گیخاتو از جمادی الاولی 694 تا ذی القعده ٔ 694 هَ . ق .
بادخانیلغتنامه دهخدابادخانی . (اِخ ) بادخوانی . نام چشمه ای است در قریه ٔ هوا که یکی از قراء دامغانست . گویند اگر اندک چیزی مردار در آن چشمه افتد باد و طوفان بمرتبه ای شود که آدم را ببرد و اسب را بیندازد. (برهان ). رجوع به آنندراج و انجمن آرا شود. نام چشمه ای است که در یکی از قرای دامغان بود و ن
بادخانهلغتنامه دهخدابادخانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در ملک دامغان . (آنندراج ). رجوع به بادخان و بادخانی شود.
بادخانهلغتنامه دهخدابادخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بادگیر. مثل بادخان . (آنندراج ) : چون آفریدگار تعالی او را [نمرود را] چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی بادخانه ٔ نخوت گشت . (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر
چشمه بادخانیلغتنامه دهخداچشمه بادخانی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در کوههای حوالی دامغان در سمت جنوب دره ای که بطرف چشمه علی می آید و در جانب راست جاده واقع است . این چشمه در دامن کوهی است که پشت آن محال هزارجریب مازندران است . حصار کوچکی دور چشمه ساخته اند و چشمه در و
بادآهنجلغتنامه دهخدابادآهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) دریچه یا روزنی که برای آمدن هوای تازه سازند. (آنندراج ). دریچه و روزنه . (ناظم الاطباء). رجوع به بادخان و بادگیر شود.
بادخوانلغتنامه دهخدابادخوان . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق . (انجمن آرا). بادفروش . بادپران . بادخان . بادپر. || معرف را نیز گویند.(برهان
بادخوانیلغتنامه دهخدابادخوانی . [ خوا /خا ] (اِخ ) چشمه ای است که در یکی از ده های دامغان بود که نام آن ده هوا بود و اگر لته ٔ زن حایض و امثال آن از قاذورات در آن چشمه بیفکنند باد سخت و طوفان عظیم بهم رسد چنانکه درختان و عمارات عالیه بیفکند وتا آنرا برنیارند فرون
بادپرانلغتنامه دهخدابادپران . [ پ َ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بادپر و فیاش . (ناظم الاطباء). لاف زن . رجوع به بادبر و بادپر شود : هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دا
بادخانیلغتنامه دهخدابادخانی . (اِخ ) بادخوانی . نام چشمه ای است در قریه ٔ هوا که یکی از قراء دامغانست . گویند اگر اندک چیزی مردار در آن چشمه افتد باد و طوفان بمرتبه ای شود که آدم را ببرد و اسب را بیندازد. (برهان ). رجوع به آنندراج و انجمن آرا شود. نام چشمه ای است که در یکی از قرای دامغان بود و ن
بادخانهلغتنامه دهخدابادخانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در ملک دامغان . (آنندراج ). رجوع به بادخان و بادخانی شود.
بادخانهلغتنامه دهخدابادخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بادگیر. مثل بادخان . (آنندراج ) : چون آفریدگار تعالی او را [نمرود را] چنین ملک ارزانی داشت خویشتن را فراموش کرد و سر پرسودای وی بادخانه ٔ نخوت گشت . (تیسیر التفسیر امام نجم الدین عمر
حسین آبادخانلغتنامه دهخداحسین آبادخان . [ ح ُ س ِ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین 20هزارگزی باختر نائین ، متصل به راه اردستان به نائین . جلگه . سکنه 41 تن . زبان فارسی . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
حسین آبادخانلغتنامه دهخداحسین آبادخان . [ ح ُ س ِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستکردان بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 90هزارگزی شمال طبس . ناحیه ای است واقع در دشت ، گرمسیر. دارای 23 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود
عباس آبادخانلغتنامه دهخداعباس آبادخان . [ ع َب ْ با دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ باختری شهرستان رفسنجان . واقع در 2هزارگزی جنوب باختری رفسنجان کنار شوسه ٔ رفسنجان به یزد. ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر. 180 تن سکنه دارد. آب آن
عباس آبادخانلغتنامه دهخداعباس آبادخان . [ ع َب ْ با دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. ناحیه ای است جلگه ای ، آب و هوای آن معتدل است . 206 تن سکنه دارد. آب آن از قنا