باجگیرلغتنامه دهخداباجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.
باژگیرلغتنامه دهخداباژگیر. (نف مرکب ) کسی که باج و خراج و مالیات میگیرد. باج گیر. (ناظم الاطباء). گمرک چی .
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد در 8هزارگزی جنوب خاور اردل ، در مسیر راه اردل واقع شده . دامنه ٔ کوه ، معتدل . سکنه ٔآن 532 تن و
باج بگیرفرهنگ انتشارات معین(بِ) (ص مر.) باج گیر، کسی که به سبب زور و نفوذ خود از دکان دارها و غیره وجوهی اخذ کند.
باج ستانلغتنامه دهخداباج ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) باج گیرنده . عشار. ساعی . (دستوراللغه ) : باج ستان ملوک تاج ده انبیاکز در او یافت عقل خط امان از عقاب . خاقانی .واو بخوبی ز روم با
باژخواهلغتنامه دهخداباژخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان . (شرفنامه ٔ منیری ). گمرکچی . (یادداشت مؤلف ). گذربان . (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی بانگ زد تند