باجهلغتنامه دهخداباجه . [ ] (اِخ ) موضعی بهندوستان : چون آفتاب اقبال ملک ناصرالدین بسرحد زوال رسید، سلطان شمس الدین ایلتمش (التتمش ) فی سنةاربع و عشرین و ستمائه (624 هَ . ق .) ل
باجهلغتنامه دهخداباجه . [ ج َ ] (اِخ ) شهری قدیم است اندر اندلس و باخواسته . (حدود العالم ). نام قصبه ایست در ایالت آلمتیو از کشور پرتقال در جهت جنوب ، در 120هزارگزی جنوب شرقی ش
باژهلغتنامه دهخداباژه . [ ژِ ] (اِ) باج . خراج . باژ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فاژ. خمیازه . فاژه . دهن دره : تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه .ا
باژهلغتنامه دهخداباژه . [ ژِ ] (اِخ ) نام سرداری که در زمان اردشیر دوم و در جنگهای بین لشکریان ایران و لاسدمونی بهمراهی راثین فرماندهی سپاه ایران را داشت . رجوع به ایران باستان
باژهلغتنامه دهخداباژه . [ ژِ ] (اِخ ) ربرت باژه . ادیب انگلیسی متولد در دارلی بسال 1728 م . و متوفی در 1801 م . این مرد در پنجاه و سه سالگی شروع به نویسندگی کرد، از کتب عمده ٔ ا
باجةلغتنامه دهخداباجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به اسپانیا. (دمشقی ). شهریست به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به باجه شود.
باجةلغتنامه دهخداباجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به افریقیه ، و از آن شهر است عبداﷲبن محمد و صاحب تصانیف ابوالولید سلیمان بن خلف . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 284، و ب
باجةلغتنامه دهخداباجة. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . (روضات الجنات ص 322). رجوع به باجه شود.